فرابر
به شوقی كه مست
ترك می خورم
فرا می روم
فرا می برم
فريبا را
به خورشيد
"در زندگی زخمهايی ست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد، اين دردها را نمی شود به كسی اظهار كرد چون عموما عادت دارند اين دردهای باور نكردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر كسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می كنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخر آميز تلقی بكنند_زيرا بشر هنوز چاره و دوايی برايش پيدا نكرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی بوسيله ی افيون و مواد مخدره است_ولی افسوس كه تاثير اينگونه داروها موقت است و به جای تسكين پس از مدتی بر شدت درد ميافزايد.آيا روزی به اسرار اين اتفاقات ماوراء طبيعی، اين انعكاس سايه ی روح كه در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می كند كسی پی خواهد برد؟"
(بوف كور،صادق هدايت)