fredag 18 januari 2008


روح الارواح


تا كجاها سوختی او را، درخشيدی او را خورشيد؟
ژرف محكی در وجودش كاشته ای كه هرچه فرو می شود در اقيانوس روحها و عيارها بی آنكه بخواهد محك می زند بدل را، كم
عيار را، هجده عيار و شمش را.اما در حيرت است چگونه در ژرفای اقيانوس, خورشيد می درخشد؟

آتش جاودانه ای خورشيد، در تاريكی آبها فرو می شوی نه برای خاموش شدن كه برای روشنايی و بخشيدن گرما
در دل پنهان ترين دانه های زير زمين نفوذ می كنی نه برای به خاكسپاری خويش كه برای نويد شكفتن به شكافتنها

زندگيش را ژرفتر كرده ای و سختی با شكوه اين ژرفا بهايی ست كه می پردازد
مگر می شود به تجربه ی "نظر" رسيد و از بزرگترين و كوچكترين زنگارهای خويش بی خبر ماند؟
مگر می شود ارواح را ديد و به مكان زنگارها و زمان آن پی نبرد؟
نهايت فلز شمش شدن است، تو كه سبكبالی نوری مسير شمس شدن را نشانش دادی.كويری سوخته وقتی مكان گفتگوی تان  در "لامكان" نهفته است او را چه باك از حضور و غيبت ژرفت كه هميشه شما  را در مقدسترين زمانها بی ارتباطی نيز ابهت كلمات رابطه است

.ساعتی پيش، قبل از آن كه دست به قلم برد، روحش با هق هقی با شكوه تو را سجده می برد

Inga kommentarer: