tisdag 10 juli 2007

"سرمه "

مي توانستم
لوندترين زن زندگيت شوم
و شب تا صبح
مشعلهاي جاده هاي تنت را زبانه کشم
و دوباره
با پنجه هاي برهنه ي پام
آب پاشيت کنم
بوي دود بگيرم و
خاکستر رد پام
... گر بگيرد وشعرهات را بنويسد
به آتشت کشم و
تا آخرين ذره ي خاکسترت را
در سرمه دان چرمي هزار ساله ام
حبس کنم
تا اقرار کني آزاديت
شاهين نگاهي ست
رو به قله هاي آينه
که تنها
از پشت ميله هاي مژگان من
.پر مي کشد

Inga kommentarer: